۰۲
مرداد
ای کاش که سایه ای سرابی بودم
شرحی شبحی خیال و خوابی بودم
دیگر به خدا خسته ام از بس یک عمر
در شهر کلاغ ها عقابی بودم
ای کاش که سایه ای سرابی بودم
شرحی شبحی خیال و خوابی بودم
دیگر به خدا خسته ام از بس یک عمر
در شهر کلاغ ها عقابی بودم
تقصیر دلم بود که چشمان تو را خواست
این سربه هوا مثل خودم عاشق دریاست
درگیر نگاهت شد و تا بام تو پر زد
بیچاره ندانست که این اول بلواست
شاعر شد از آن روز که چشمان تو را دید
این ولوله در شعر من از چشم تو برپاست
چشمان تو آمیزه ای از شور و ترانه است
آنجا که غزل نیز فراگیر و مهیاست